اریا جوناریا جون، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

تمام زندگی من

بدون عنوان

  اینجا 9/5/93 ما با دایی احمد اومدیم تو پارک شهمیرزاد خیلی خوش گذشت با اینکه خیلی سرد بود توی تابستون ولی خیلی خوش گذشت ...
12 مرداد 1393

بدون عنوان

سلام عزیزم امروز 7/5/93 روز عید فطره داریم میریم جنگل تو توی ماشین دایی احمد نشستی وداری عاشقونه آهنگ گوش میکنی ...
11 مرداد 1393

بدون عنوان

  سلام عزیزم وقتی کوچکی دنیا را قشنگ میبینی نقاشی هایت را گرم وصمیمی میکشی ساده وبی آلایش تو خورشید را گرم تر از خودش میکشی وگل را زیباتر از تصویر خودش تو باران را مثل قطره مروارید زیبا و براق میکشی تو حس عجیبی داری دنیا فقط در اطراف تو جاریست وبزرگتر نیست امیدوارم همیشه زندگی برات همینطور وزیبا ودلنیشین دستان کوچکت را میبوسم وبرای این دستان کوچک آرزوی کشیدن چیزهای بزرگ وفراتر از بزرگی ها رو دارم ...
7 مرداد 1393

بدون عنوان

هر روز در پنجره زندگیم آفتاب را به نظاره مینشینم گرم است امید آور است مطبوعست وپر از انرژی اما عزیزانم هر چه گشتم نتوانستم صداقت همدلی رو که توی شماست در او بیابم پنجره کوچک زندگیم را هر روز به سوی شما باز میکنم تا همیشه عطر صمیمیت زندگی را که خدا به من هدیه کرده از نفس های گرمتان استشمام کنم عاشقتم خدا به خاطر این عشق ها ...
3 مرداد 1393